مقدمه
در اين پيشگفتار به صورت مختصر به سه مبحث مهم نژاد، سرزمين و مذهب مردم هزاره اشاره ميشود که هميشه مورد بحث بوده است.
نژاد مردم هزاره
در مورد نژاد هزاره نظريات مختلف بيان شده است، برخی هزاره هارا مغول و از بقايای سربازان چنگيز دانسته اند، برخی ديگر آنهارا عرب خوانده، گروهی آريائی دانسته اند و گروهی ديگر هزاره را ترک خوانده اند و گروهی اخير هم هزاره هارا ترکيب از مغول و ترک دانسته اند. دو نظريه اول مستندات متقن ندارند و شواهد تاريخي، زبانی و علميآن را تاييد نميکنند، هرچند هرکدام از اين نظرهاطرفدارانی دارند که شواهد برای اثبات مدعای خود اقامه کرده اند، اما سه نظريه اخير طرفداران زيادی دارند و برای هريک از آن سه نظريه شواهد و دلائل وجود دارند که برخی بصورت مبسوط آن را جمع آوری کرده و تلاش کرده اند نظريه اش را به اثبات برسانند.
از لحاظ قيافه و ظاهر اندام اين مردم شبيه ازبک های ترک تبار افغانستان است و البته شبيه مغول، کره، چين، مالزي، اندونزي، تايلند و ژاپان نيز ميباشد. مردم بلتستان نيز از لحاظ ظاهر شبيه مردم هزاره اند.
ويژگی مشترک اين اقوام قد متوسط، بينی پهن، چشمان کوچک و باداميو گونه های برجسته است. پيدا کردن واقعيت خوب است و محققان لازم است کار علمياش را ادامه داده و نژاد مردم هزاره را روشن سازند اما در کنار مشخص شدن واقعيت؛ خوب است به مسائل سياسی و منفعت قومينيز توجه شود. بدون شک هزاره در افغانستان هم اقليت مذهبی است و هم اقليت قومي.
مذهب مردم هزاره
قبل از اينکه مردم هزاره دين اسلام را بپذيرد به احتمال زياد بودپرست بوده اند و احتمال هم دارد که اين مردم پيرو آئين زردشت بوده باشد، کسانی که در بحث نژاد مردم هزاره را آريائی ميدانند در بحث پيشينه مذهبی اين گروه قوميرا پيرو آئين زردشت دانسته اند و شباهت های بين اوستا و زبان هزاره گی يافته که حتی ادعا شده است زردشت هم هزاره بوده است.
اسلام در سال 22 ه ق وارد مرزهای افغانستان کنونی شد. منابع مهم تاريخی نوشته است که احنف بن قيس تميتی که برای تعقيب يزدگرد، شاه ساسانی گماشته شده بود، از راه طبسين وارد هرات شد و بر وی چيره گشت و آنگاه يزدگرد را تا مرو رود و بلخ تعقيب کرد و بدين ترتيب افغانستان کنونی را به تصرف خود در آورد.
بر اساس يک نظريه مهم، مردم غور آن زمان و هزارستان امروز از زمان صدر اسلام محبت علی و اولادش را در دل جا دادند و مذهب تشيع را برگزيدند. منهاج سراج، مورخ دربار غور نوشته است که سلطان غور خود بدست مبارک اميرالمومنين اسلام آورد. سلطان غور همچنين از جانب حضرت، عهد و لوايی دريافت کردند و هر زمان از خاندان وی کسی بر تخت مينشست آن عهد و لوا را به وی ميداد.(طبقات ناصري، ص 319) بدين ترتيب اولين حکومت شيعی و اسلاميدر غور بنا شد که جواز دينی و اسلامينيز داشت.
همچنين در منابع ديگر آمده است که رفتار شايسته جعده فرستاده اميرالمومنين باعث شد که مردم غور از جان و دل به اميرالمومنين محبت بورزند، و به پيشنهاد جعده، حضرت علی فرمان حکومت سرزمين غور را به خاندان شنسيب که امرای قبلی آن سامان بودند، صادر فرمودند، و اين فرمان نامه قرن هادر آن خاندان محفوظ بود و مايه مباهات آن دودمان به شمار ميآمد.(تشيع در خراسان، ص 46) در زمانی که حکام اموی لعن و سب اميرالمومنين را الزامی کرده بودند، مردم غور از اين دستور سرباز زده، آن حضرت را سب نکردند. فخرالدين مبارک شاه، شاعر دربار غوريان، اين واقعيت را اين گونه بيان کرده است:
به اسلام در هيچ منبر نماند |
که بر وی خطيبی هميخطبه خواند |
که بر آل ياسين به لفظ قبيح |
نکردند لعنت به وجه صريح |
ديار بلندش از آن بد مصون |
که از دست آن ناکسان بد برون |
از اين جنس هرگز در آن کس نگفت |
نه در آشکار و نه اندر نهفت |
نرفت اندر آن لعنت خاندان |
از اين بر همه عالمش فخر دان |
جمع بندي؛ ميتوان ادعا کرد که مردم هزاره از همان آغاز در اوائل اسلام و در زمان خلافت حضرت اميرالمومنين مذهب شيعه را پذيرفت و امروزه قريب به اتفاق مردم هزاره شيعه دوازده امامياند؛ به گونه ی که در افغانستان شيعه با هزاره وحدت مفهوميپيدا کرده است.
سرزمين هزارستان
منطقه ی که امروز هزاره جات يا هزارستان ناميده ميشود، بخش مهم از خراسان ديروز است که در گذشته به نام سيستان معروف بوده است که شامل زابلستان، غرجستان، غورستان، باميان، بادغيس، قندهار، غزنه؛ فراه، هلمند، طبس و… ميشده است. مناطق وسيعی از سرزمين مردم هزاره در طی چند قرن و در طی چند دوره ستم به تدريج از دست مردم هزاره گرفته شده است. اکنون اين مردم مناطق مرکزی (باميان، غزني، دايکندي، غور، بخش از ارزگان) را در اختيار دارند و در شهرهای چون کابل، هرات، قندهار، قندوز و… نيز حضور گسترده و قابل توجه دارند.