جنبش مشروطیت در افغانستان
چکیده:در افغانستان همیشه حکومتها استبدادی، خودکامه و بر مبنای ظلم و ستم بر زیردستان و رعایای استوار بوده است. قدرت همیشه دردست یک قوم بوده و دیگر اقوام ساکن در آن در زیر سیطره قوم حاکم از حقوق شهروندی محروم بوده اند و از هیچ حقوقی برخوردار نبودند و مورد ظلم و ستم واقع میشدند. اقوام تحت ستم وآزاد اندیشان برای رفع تبعیض ونابرابری و ستمها دست به قیام و شورش میزدند، به مرور و با پیروزی جنبشهای اصلاحی در کشورهای دیگر، جنبش اصلاحی مشروطه درافغانستان نیز در جهت محدود کردن قدرت حاکم مستبد و دست یابی شهروندان به حقوق اجتماعی، سیاسی و پیشرفت اقتصادی شروع به فعالیت کرد دراین نوشته به بررسی جنبش مشروطیت میپردازیم یافتهها نشان میدهد که گرچند جنبش مشروطیت به اهداف کامل خود نرسید، ولی تا حدودی قدرت مطلقه شاه محدود شد.
کلید واژه:استبداد، جنبش اصلاحی، جنبش مشروطه، شاه، امان الله
مقدمه
نوشته حاضر در مورد زمینه و پیشینه جنبش اصلاحی مشروطه در افغانستان میباشد. این جنبش به تبع جنبشهای مشروطه خواهی در جهان در صدد محدود کردن قدرت مطلقه شاهی و مشروطه کردن حکومت و دست یافتن مردم به آزادیهای فردی و اجتماعی و استقلال تام کشور و مترقی و متجدد کردن آن بود. این جنبش با توجه به نحوه شکل گیری و سیر تاریخی آن به دو جنبش مشروطه اول و جنبش مشروطه دوم دسته بندی میشود.
سران و رهبران مشروطه اول عموما از تحصیل کردگان و روشنفکران مدرسه حبیبیه و انجمن سراج الاخبار و متأثر از تحولات جنبش مشروطه خواهی در جهان و کشورهای همسایه بودند که در جریان فعالیتهایشان، گروهی از سران و رهبران آنان اعدام و بقیه زندانی میشوند و به دنبال آن، فعالیتهای جنبش شکل مخفی تری به خود گرفت و بیشتر به فعالیتهای زیرزمینی روی آوردند.
رهبری دسته دوم جنبش مشروطه خواهان بیشتر از جانب درباریان و در رأس آنها امانالله بود که با قتل امیر جبیب الله به پیروزی رسید. اما دوران این پیروزی دیری نپایید و با شورش حبیبالله کلکانی معروف به بچه سقو و سقوط امانالله به پایان رسید. نکته مورد توجه در این پژوهش این است که چرا علی رغم اینکه جنبشهای مشروطه خواهی در شرق و غرب موفق به براندازی حکومتهای مطلقه و استبدادی شدند و حکومتهای مشروطه و سپس دموکراسی را به وجود آوردند، در افغانستان علیرغم این پیروزی، این روند استمرار نیافت تا به اهداف بالاتری برسد و بعد از چند سالی با سقوط آن دوباره حکومت استبدادی و دیکتاتوری حکم فرما گردید.
ماهیت استبدادی حکومتهای افغانستان
حکومتهای افغانستان از بدو تأسیس حکومتهایی مستبد وعموما متعلق به یک گروه قومی خاص و دارای ماهیت استبدادی بودند که تمام قدرت و ثروت را برای قوم حاکم میخواستند و حقوقی برای دیگر اقوام و مذاهب قائل نبودند و آنان در مراجع قدرت و ثروت جایی نداشتند. افراد در رأس قدرت با انحصار ثروت و قدرت در خاندان خود، تمام اقتدار سیاسی و نظامی و اقتصادی را در قبضه خود داشتند و دیگر اقوام بدون هیچ امتیازی در زیر سیطره آنان جهت مطامع و اهداف آنان زندگی میکردند
نظام حکومت استبدادی، مبتنی بر انحصار دولتی حق مالکیت و نیز اقتدار نظامی و دیوانی شدید بود. حق مالکیت خصوصی وجود نداشت، بلکه فقط امتیازی بود که دولت به اشخاص و ایلها و طوایف میداد و لذا هر زمان هم که اراده میکرد، آن را پس می گرفت.[2]دراین نظام استبدادی قدرت شاه بالقوه بسیار گسترده بود و او می توانست دارایی آنها را که مغضوب شده بودند، مصادره کند، کلامش قانون بود، حق منحصر به فرد دادن امتیازات، مزیت ها و انحصارات را داشت، رعایایش را در مواقع ضروری برای قشون فرا می خواند. وی صاحب مرگ و زندگی رعایایش، عزل و نصب صاحب منصبان قلمروش بود.[3]
گرچه در این گونه نظام های استبدای همیشه طبقات اجتماعی وجود داشته اند، وجود تمایز آنها در پست های رسمی و مشاغل حرفه ای، نوع مالکیت و ثروت و درآمد بوده است. درباریان، وزراء، دیوانیان، روحانیان، تجار و کسبه و… همه طبقات اجتماعی ای بوده اند که وجود داشته اند، اما نکته قابل ذکر در مورد آنها این بود که همیشه موقعیتی صوری و تغییر یابنده داشته و از هیچ گونه حقوق سیاسی-اجتماعی مستقل از دولت برخوردار نبودند و به همین میزان در قدرت گیری دولت نقشی اساسی و کارکردی نداشتند.[4]
دراین نوع نظام های استبدادی قانون به معنی مجموعه ضوابطی که حد و مرزی برای اعمال قدرت دولتی تعیین کند و آن را قابل پیش بینی سازد، در کار نبود، جایی که حقی نباشد از قانون هم خبری نیست به عبارت دیگر جایی که تفاوتی بین قانون و اراده دلبخواهی قانون گذار وجود نداشته باشد، مفهوم قانون زائد می شود ولو مجموعه ای از قواعد و مقررات عمومی وجود داشته باشد که هر ساعت بدون حساب و کتاب معینی قابل تغییر باشد. اصلا معنای استبداد یا حکومت دلبخواهی دقیقا همین است.[5]
در این گونه نظام های استبدادی و خودکامه از آنجا که دولت مستقل از طبقات و فوق جامعه بود، بنابراین در بین آنان مشروعیتی نداشت و مشروعیت حاکم مستبد به توانایی نسبی او در حفظ صلح و جلوگیری از بلوا و اجرای وظایف اجتماعی و اقتصادی دیگرش بستگی داشت.[6]
در کل تاریخ جامعه استبدادی در برگیرنده چرخه ای از دولت های استبدادی است که عمرهر دولت با شورشی پایان می گیرد و سپس آشوب و هرج و مرج حکم فرما می گرد تا اینکه دولت جدید به آن پایان بخشد و حکومت استبدادی جدیدی را احیا کند.[7]
سرنگونی دولت در جامعه استبدادی به همه کسانی که قدرتی داشتند، اجازه میداد که به شیوه استبدادی و خودکامه از آن استفاده کنند. بنابراین یک مرکز قدرت استبدادی جای خود را به مراکز بی شماری میداد و این منجر به ناامنی و بی قانونی بسیار بیشتری در جامعه می شد. درکل اساس جوامع و دولت های آسیایی را نظام استبدادی تشکیل میداد که همیشه دولت و جامعه استبدادی داشته اند. در رأس هر دولت، شاه مستبدی قدرت را در دست داشته که مالک بر جان و مال مردم و تمام رعایای زیر دستش و مالک بر تمام کشور و ثروت ها و منابع آن بوده است. شاه اختیار داشت تا هر کاری را برای تأمین اهدافش انجام دهد و هیچ چیزی صلاحیت و امتیازات او را محدود نمیکرد و قدرت مطلق برای انجام هر کاری داشت. هیچ قانون و مقرراتی وجود نداشت که قدرت شاه را محدود کند. قانون عبارت بود ازآنچه که شاه میگفت و امر میداد و اطاعت از آن واجب و سرپیچی ازآن مساوی با مرگ و یا حداقل زندان و تبعید بود. درافغانستان نیز در سراسر تاریخ آن، شاه دارای قدرت مطلق بوده که هر کاری میخواسته، انجام میداد و هیچ کس را یارای مخالفت با آن نبود. هر آنچه شاه یا امیر دستور میداد، همانند وحی منزل بود و سرپیچی از آن عواقب وخیمی برای فرد خاطی داشت. هر گاه استبداد و ستم از حد مردم بالاتر میرفت، آنان برای بیرون رفت از این تنگنا دست به قیام و شورش میزدند تا شاه مستبد را سرنگون و دیگری را جایگزین نمایند،تا بدین وسیله در سایه وی قدری به آسایش و آرامش برسند. این چرخه استبداد و قیام بر ضد آن در طول تاریخ یک چرخه طبیعی قدرت بوده است، اما به مرور و با پیدایش افکار آزادی خواهی در جهان قیام و شورشها رنگ و بوی دیگری به خود گرفت و ماهیت آنها تغییر یافت. دیگر شورش و قیام بر ضد یک حاکم مستبد برای کاهش مالیات و ظلم و ستم و برانداختن وی و آوردن دیگری نبود. بلکه آنان درصدد محدود و مشروط کردن قدرت حکومت و همچین خواهان حق و حقوقی برای خود و پیشرفت زندگی برای رسیدن به آسایش و پیشرفت اقتصادی بودند.
زمینههای شکل گیری جنبش مشروطیت
در مورد حکومتهای استبدادی افغانستان ما هیچ گاه شاهد وجود قانون و مقررات مدّون و مشخص نبوده ایم که بر اساس آن امور حکومتی و اجتماعی و فردی اداره شود. هر شاه وقتی به حکومت میرسید، هر آنچه را امر میکرد و یا سخنی را میگفت، همان قانون بود، خصوصا وقتی عبدالرحمن با بیان این مطلب که از طرف خدا به پادشاهی افغانستان برگزیده شد و اقداماتی نظیر ایجاد سیستم گسترده جاسوسی و دهشت افکنی، شکنجه و اعدامهای دسته جمعه و امحای مطلق آزادی شخصی، استبداد خاصی را به وجود آورده بود که در طول تاریخ افغانستان هیچ کسی در خشونت، قتل، کشتار، خونریزی و قساوت قلب به پای وی نمیرسید.
او پادشاهی سخت خودکامه و خون ریز بود و همچون همه خود کامگان به دیگران بدبین و بدگمان بود و برای حفظ سلطه خونین خود شبکهای از زندانها، سیاه چالها، شکنجهگاهها،مراکز جاسوسی و انتظامی به راه انداخته بود و جاسوسان و مأموران امنیتی خود را بر جان و مال مردم حاکم کرد که نتیجه اش ناامنی تازهای بود که مردم را از بزرگ و کوچک در ترس و وحشت دایمی نگه میداشت.[8]
وی با استفاده از سیستم استخباراتی که تشکیل داده بود، صدای هر مخالفی را در گلو خفه میکرد و افراد زیادی را بدون تحقیق و بررسی و فقط به این علت که جاسوسان نام وی را برده اند، اعدام کرد.
عبدالرحمن در سرکوبی شورشهایی که علیه ظلم و ستم وی و مأمورانش برپا شده بود، نهایت قساوت و سنگدلی را از خود بروز میداد، او تنها به کشتن شورشیان اکتفا نمیکرد، بلکه خانه و زمین هایشان را ویران میکرد، اطفال و زنانشان را به بردگی گرفته میفروخت و باقی مانده را نیز کوچ اجباری میداد.
قبیحترین کاری که وی در سرکوبی شورشها و قیامها انجام میداد، استفاده از اقوام علیه قوم دیگر بود که در جهت منافع و قدرت خود از آن استفاده مینمود. «درشورشها داخلی و قیامهای داخلی که از لحاظ سیاست یا مالیات و یا به شکل عکسالعمل مظالم از آغاز جلوس عبدالرحمن به بعد بر ضد دولت به عمل آمد، عبدالرحمن بعد از اشتهارات متعدد، سیاست شدید نظامی را پیروی نموده و هر شورشی را در محلش با قساوت سرکوب نمود. مضرترین روش او در چنین موارد این بود که برای سرکوبی یک شورش محلی تنها به سوق عسکر اکتفا نمینمود، بلکه از مناطق مختلف اجبارا قوای مسلح تشکیل و بر ضد شورشیان به کار میانداخت و بدین صورت تخم دشمنی و استخوان شکنی را بین طوایف و مناطق مختلف افغانستان میکاشت و اتحاد و وحدت ملی را زخم دار میکرد.»[9]
شاید در طول تاریخ نتوان در قساوت، سنگدلی، بیرحمی، استبداد و خشونت و خونریزی، رقیبی برای عبدالرحمن جابر که لقب«پادشاه ظالم»[10] گرفته است، پیدا کرد. ظلم، ستم و خشونت عبدالرحمن علیه قبایل و شیعیان به حدی بود که موجبات اعتراض در سایر کشورهای اسلامی شده بود.« اقدامات امیرعبدالرحمن خان علیه بربریها به قدری شدید بود که در سایر بلاد اسلام انعکاساتی نمود و علمای شیعه در نجف، مخصوصاً مرحوم میرزای شیرازی به سختی اعتراض نمود و ناصرالدین شاه را مورد ملامت و نفرین قرار داده و به ناصرالدین شاه تلگراف نمود و ناصرالدین شاه به دولت انگلیس اعتراض نمود، امیرعبدالرحمن خان در کابل از بزرگان قزلباش به اجبار و اکراه تبرئه نامهای به دست آورده به انگلیسها فرستاد که جنگ دولت با بربریها مربوط به جماعت شیعه نبود و بربریها به واسطه شرارت مجازات شده اند.»[11]
با توجه به این اوضاع حکومت استبدادی عبدالرحمن پیداست که برخی حرکتهای اعتراضی در جاهای مختلف آغاز میشود، اما همانگونه که بیان شد با خشونت هر چه تمامتر درهم شکسته شد. البته حرکتهایی که در دوره عبدالرحمن در سرتاسر افغانستان ما شاهد آن بودیم، نه یک حرکت انقلابی و اصلاحی بلکه حرکتی اعتراضی در مقابل ظلم و ستم عبدالرحمن و مأمورینش بود، تا بدین وسیله بتوانند زندگی بهتری داشته باشند. عبدالرحمن دست مأمورینش را در ولایات بازگذاشته بود و آنان برای جمع آوری مالیات هر ستمی را بر مردم بینوا روا میداشتند. در کل سیاست عبدالرحمن بر محو قدرت خوانین و حکام محلی و تصرف تمام مناطق از جمله مناطق مرکزی بود. در طول تاریخ حکام محلی و خوانین طی اظهار اطاعت از شاه کابل در اداره امور داخلی ولایت تحت امر خویش خودمختار بودند و با ارسالی مالیاتی سالیانه امیر کابل را از خود راضی نگه میداشتند. امرای کابل نیز به همین اطاعت راضی بودند و هیچ گاه در صدد محو و تصرف مناطق دیگر نبودند، اما عبدالرحمن برای نیل به این هدف با فراخواندن امرا و خوانین محلی بسیاری از آنان را با تطمیع، تحریک به جنگ با خوانین دیگر مینمود و برای سرکوبی شورشی از خوانین همسایه کمک میگرفت، تا بدین وسیله ضمن ایجاد اختلاف و دشمنی بین حکام محلی راحتتر به هدف خود برسد. اما در پی آشکار شدن هدف عبدالرحمن برای نابودی کل مناطق مرکزی خصوصا هزارستان، تمام امرای محلی ضمن اتحاد تصمیم به مقابله و به زیرکشیدن عبدالرحمن گرفتند که با فعالیت جاسوسان عبدالرحمن ناکام ماند. اما ظلم و ستم و هتک حرمت مأمورین ومالیاتهای سنگین مردم را مجبور به شورش و ایستادگی در مقابل عبدالرحمن نمود که در نهایت با شکست و قتلعام آنان پایان پذیرفت. این شورشها و حرکتها هیچ گاه یک حرکت اصلاحی روشنفکرانه نبوده، بلکه مبارزه با استبداد و خودکامگی و ظلم و ستم فرمانروایی مستبد بوده است. اما به مرور زمان و با توجه به اوضاع جهان و پیروزیهای جنبشها و انقلابها در کشورهای دیگر کم کم زمینه برای جنبش اصلاحی مشروطه آماده میشد و این جنبش بسیار آرام در لایههای جامعه درحال جوانه زدن بود. حرکتی فرهنگی ملی که نمیتوانست بیتأثیر از شرایط سیاسی و فرهنگی داخلی و خارجی باشد.
- زمینههای داخلی
از جمله عوامل مهم داخلی زمینههای سیاسی و اقتصادی میباشد که خصوصاً از دوره عبدالرحمن و با فعالیتهای او شروع شد و به مرور زمینهساز جنبش شد. عامل دیگر زمینههای فرهنگی میباشد که عامل محرّکه و به نوعی اصلیترین عامل بود. البته این فاکتور در دوره عبدالرحمن نقشی نداشته وبسیار کمرنگ بود، زیرا عبدالرحمن تعمدا هیچ کار فرهنگی نکرد و جلوهرگونه حرکت فرهنگی را گرفت. اما در دوره پسرش حبیبالله کارهای فرهنگی چندی انجام گرفت که فعالیتهای دوام دار و گسترده همین مراکز فرهنگی که قربانیانی نیز داشت، منجر به انقلاب مشروطه شد.
الف: زمینههای سیاسی و اقتصادی
از قرن 18م به بعد کم کم شکل سیاسی ملوکالطوایفی تغییر کرد و اوضاع بیشتر به سوی اقتصاد فئودالی و سرمایه تجارتی پیش میرفت، با کشف راههای تجاری و برقراری داد و ستد با کشورهای مختلف در سایه امنیتی که به وسیله اقدامات جابرانه عبدالرحمن به وجود آمده بود، تجارت رشد و گسترش بسیاری یافت و جامعه به سوی سرمایهداری تجارتی پیش میرفت و به موازات آن نیز نشانههایی از تجدّد و نوگرایی و صنعت نیز دیده میشد. عبدالرحمن نمایندههای خود را به کشورهای مختلف و خصوصاً همسایه گسیل داشت وکارخانههای چندی را نیز احداث کرد. مالیاتهای سنگین و متعدد بر مردم وضع نمود و دست خوانین و ملاکان را بر مردم باز گذاشت و به این ترتیب پولهای هنگفتی راهی خزانه شاه میشد. بورژوازی تجارتی بیشتر خواهان توسعه وگسترش خود بود،ولی به جهت اینکه دولت به تُجارو دلالان خارجی امتیازات زیادی داده بود و نیز عوارض متعدد گمرکی وجود داشت، ناراضی بودند و خواهان برداشتن آنها، تا خود بتوانند در فضای باز به فعالیت و گسترش خود ادامه دهند و حتی حاضر بودند در مقابل انگلیس با آنها مصاف دهند.
از سوی دیگر عبدالرحمن یک سری اصلاحاتی انجام داده بود که هر چند تغییر چندانی در جامعه و وضع مردم ایجاد نکرد، اما خود کم کم زمینه ساز تحولات در دورههای بعدی گردید:«او ابتدا به فکر مرکزیت مملکت و اقتدار دولت بود ولی به واسطه نداشتن معلومات کافی مثل تمام سلاطین مشرق زمین، ایجاد قدرت نمود، ولی البته قدرت اساسی و قدرت مملکتی نبود بلکه این قدرت و سلطه مربوط به شخص بود. در هر حال در این فکر، تمام رؤسا و متنفذین افغانستان را با حیله و تدبیر و قوه قهریه از بین برد.»[12]
عبدالرحمن علیرغم تلاش رهبران قبایل برای استقلال ازکابل برای ولایات جدید مرکز تعیین میکرد و هر چند سیاست مستبدانهای داشت، لیکن یک شواری عالی مشابه کابینههای امروزی تأسیس کرد. شورا نه نخست وزیر داشت و نه قدرت اجرایی و تنها جنبه مشورتی داشت، همچنین یک مجمع عمومی یا لویهجرگه منصوب کرد که سه گروه خاص چون سرداران مشخص و شاهزادگان از خاندانهای سلطنتی، خانهای مهم و نخبگان قدرتمند از روستاها و دیگر نقاط کشور( خوانین ملکی) و رهبران مذهبی در آن عضویت داشتند که البته عبدالرحمن هیچ مخالفی را تحمل نمیکرد و بارها اعضای با نفوذ مجمع را در جلسات شورا فرا میخواند.[13]
این اصلاحات گرچه قدرت اجرایی نداشتند، اما از لحاظ اداری و صوری واحدی شبه مستقل بود و تا حدی جانشین جامعه مستقل قبیلهای شده بود. همین که اسم اداراتی که عبدالرحمن در افغانستان وارد نمود و صورت آنها را به اهالی مملکت ارائه داد، موجب آشنایی آنها با وضعیت اداری گردید، مانند اداره مجلس، اداره محاکمات ، اداره طبیه، اداره تدریس، اداره پست… که همه مؤسسات جدیدی بودند.[14]
ب: زمینههای فرهنگی
عبدالرحمن هر چند اصطلاحات جدید را وارد نمود، اما وی با فرهنگ و تمدن جدید جهان آشنا بود، اما از رو تعمد هیچ کار فرهنگی انجام نداد، حتی یک مکتب نساخت و یک جریده هم منتشر نکرد در حالی که کشور در هر دو مورد سابقه داشت.[15]
پس از وی پسرش حبیبالله اقدام به ساختن مدارس حبیبیه و مدرسه نظام نمود و با استخدام معلمین خارجی، افرادی در آن به تحصیل پرداختند که در آیندهای نزدیک سررشته داران جنبش مشروطه و داعیه داران آزادی بودند. آنان ضمن آشنایی با مفاهیم جدیدی از فرهنگ و تمدن و قانون و آزادی در صدد آشنا کردن مردم وجامعه با تحولات جهان بودند و به این منظوردراولین اقدام خود سعی در نشر یک نشریه نمودند، تا ضمن بیان مقاصد و آرمانهای خود، اهداف خود را با جامعه در میان گذاشته و جهت بیداری و آشنایی آنان با حقوقشان تلاش کنند.
حبیبالله بعد از روی کارآمدن برخلاف پدرش روش مسالمت آمیزی را با مردم در پیش گرفت و با توجه با رشد وتحصیلات خودش در سمرقند، در تمام زمینهها دست به اقداماتی زدکه کلیدیترین آنها تأسیس«مدرسه حبیبیه» و نشر جریده«سراج الاخبار»بود که سرمنشأ تحولات بعدی و کانون و خواستگاه اصلی مشروطه خواهان شد.
در سایه این اصلاحات، جمعی از روشنفکران و دانشمندان و مدرسان مدرسه حبیبیه طی درخواستی از امیر به ریاست مولوی عبدالرؤف خان قندهاری خواهان اجازه نشر هفته نامهای به نام سراج الاخبار شدند. هدف آنان بیدارکردن مردم و آشنایی مردم با مدنیت جدید بود و موفق به اخذ موافقت امیر شدند، اما به دلایلی پس از بیرون آمدن اولین شماره آن که تحت سانسور و نظارت شدید بود، نشر آن متوقف گردید. هر چند حرکت انجمن سراجالاخبار با مواضع و اشکال تراشی انگلیس متوقف شد، اما بعد از دو سه سالی اعضای آن به صورت یک حزب متشکل و دارای مرام مترقی به وجود آمدند که در تاریخ فکری افغانستان به مشروطیت اول مشهور شدند و سنگ بنای تحولات بعدی در کشور شدند.
پس از چند سال با آمدن محمود طرزی به داخل کشور و ایجاد روابط خانوادگی با امیرحبیبالله موفق شد مجددا اجازه نشر هفته نامه سراجالاخبار را بگیرد که تا سال 1918 با مدیریت طرزی منتشر میشد و در ایجاد افکار عامه و بیداری شعور سیاسی در بین جوانان تأثیر بسی عمده داشت. مضمون اصلی جریده را به پیروی از سیاست ترکان جوان خصوصا حزب اتحاد ترقی که محمودطرزی از هواخواهان آن بود ناسیونالیسم آمیخته با پان اسلامیسم و با مهار استعمار تشکیل میداد، اما علاوه بر آن ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو نیز از اهداف عمده آن بود در عین حال انتقاد غیر مستقیم بر سوء اداره و راحت طلبی بزرگان از جمله شخص شاه به صورت جسته گریخته در آن به چشم می خورد.[16]
2.زمینههای خارجی جنبش مشروطه
هر جنبش و حرکتی به همان میزان که از عوامل داخلی متأثر میشود میتواند متأثر از عوامل خارجی نیز باشد. جنبش مشروطه نیز از این امر مستثنی نیست و به جرأت می توان گفت که عوامل بیرونی تأثیر بیشتر داشتند و باعث به وجود آمدن زمینههای داخلی شد.
الف.انقلابهای مغرب زمین: از قرن 13 به بعد ما شاهد انقلابهایی در کشورهای غربی هستیم که خواستار برچیده شدن نظامهای استبدادی و مطلقه و جایگزینی حکومتهای مشروطه و دموکراسی بودند که انگلستان در قرن 17 و فرانسه در قرن 18موفق به پیروزی شدند. در این کشورها، پارلمان، قانون اساسی، آزادی، دموکراسی و صنعت حکم فرما بود و از نظامهای استبدادی مطلقه گذشته خبری نبود و کم کم به نقاط دیگر جهان گسترش یافت و کشورهای دیگر با مشاهده پیشرفت صنعتی و اقتصادی و قانون اساسی خواهان برقراری حکومتهای مشروطه شدند. از جمله در افغانستان که به علت همسایگی با هند و حضور استعمار پیر انگلیس، افکار مشروطه خواهی در کشور راه یافت.
- درشمال، کشور پهناور روسیه تزاری بود که انقلاب کارگری روسی موفق به براندازی دولت استبدادی تزاری در 1917 شده بودند و دولت کمونیستی خواستار روابط دیپلماتیک با امیرحبیبالله شده بود.[17]
- جنبش مشروطیت در ایران قاجاری که منجر به صدور فرمان شاه قاجار راجع به قانون اساسی و گشایش مجلس شورای ملی شده بود، یکی از عوامل محرکه جنبش مشروطه خواهی به شمار میرفت و باعث شد که در روشنفکران این سرزمین درک و سنجش سیاسی و بینش عینی نشو و نما کند.[18]
- گسترش روزافزون اندیشه آزادیخواهی و جنبشهای روشنفکرانه در هند: حرکات آزادیخواهان و احزاب سیاسی آن سرزمین از واپسین سالهای سده نوزدهم بدین سواوج گرفت و اندیشمندان روشنفکر میکوشیدند جوانان مسلمان هند را با مسائل سیاسی آن روزگار آشنا سازند.
ه.در ترکیه نیز به دنبال فعالیت و تلاشهای مشروطه خواهان، این جنبش به پیروزی رسید و به تبع آن کشورهای مصر، عراق و سوریه دارای نظام مشروطه شدند.
پیداست در چنین حالتی که دولتهای غربی سالها پیش به نظام مشروطه و به دنبال آن دموکراسی و جمهوریت دست یافته بودند و به تأسی از آن دولتهای شرقی نیز دچار تغییر و تحولات عمده شدند و به دنبال روابط سیاسی، تجاری و فرهنگی که بین کشورهای جهان برقرار بود، افغانستان نیز نمیتوانست بیتأثیر از این تحولات عظیم جهانی باشد و به دنبال نشر افکار مشروطه خواهی، آزادی خواهی در داخل افغانستان، چه به وسیله مطالعه جراید خارجی در مدرسه حبیبیه و سایر مکانها و یا معلمان خارجی که در آنجا مشغول به تدریس بودند و یا افرادی که در رفت و آمد بین کشورها بودند و خصوصاً همسایگی هند بریتانیایی، ایران و روسیه سبب پیدایش زمینههای مشروطه خواهی در آنجا شد.
سیر تاریخی جنبش مشروطیت در افغانستان
الف: نحوه شکلگیری جنبش مشروطه اول
در پی تحولات گسترده در جهان و تغییر و تبدیل حکومتهای استبدادی و خودکامه به حکومتهای مشروطه و سپس دموکراسی و گسترش دامنه این تغییر و تحولات از کشورهای غربی به کشورهای دیگر جهان، خصوصا کشورهای مشرق زمین، شاهد بروز جنبشها و نهضتهای مشروطه خواهی و آزادی خواهی هستیم، ازجمله در کشورهای ایران، ترکیه، عراق، سوریه، مصر و هند این جنبشهای مشروطه خواهی نتیجه داد. پیداست در جهانی که هر روز دامنه ارتباطات گسترش مییابد، هیچ کشوری نمیتواند بیتأثیر از حوادث اطرافش باشد و افغانستان نیز از این امر مستثنی نیست. به دنبال برخی اصلاحات عبدالرحمن که باعث آشنایی جامعه و روشنفکران با تحولات جهان شده بود و در ادامه با اصلاحات امیر حبیبالله خان که جنبه عملی داشت، روشنفکران عملا وارد حوزه مشروطه خواهی و تغییر و تحول در نحوه حکومت شدند. در پی تأسیس مدرسه حبیبیه که شکل نسبتا امروزی داشت، محصلان و علاقه مندان به تحصیل و دانش در گرد محور معلمان و استادان عموما خارجی گرد آمدند تا کسب دانش نمایند.
ناگفته پیداست که این معلمان خارجی تا چه حد میتوانند در شکل دهی اندیشه مشروطه خواهی در بین محصلان مدرسه تاثیر داشته باشند. آنان افرادی بودند که از هند، انگلیس، ترکیه و کشورهای دیگر برای تدریس میآمدند و خواه و ناخواه اندیشهای را که داشتند نیز با خود همراه میآوردند و باعث آشنایی روشنفکران و محصلان مدرسه با تحولات جوامع پیشرفته و آزاد میشد. مخصوصا که جراید خارجی که در مدرسه موجود بود نیز کمک شایانی به آنها میکرد و نیز سفرهایی که بعضی از این افردا داشتند. این موارد باعث شد که برای اولین بار گروهی از معلمان و استادان و شاگردان مدرسه حبیبیه از جمله افرادی چون واصف قندهاری، مولوی عبدالرئوف قندهاری، فیض محمدکاتب و دیگران نقش کلیدی داشتند و به فکر انتشار جریدهای بیافتند تا از آن طریق در بیداری اذهان مردم و آشنا کردن آنها با جهان بکوشند.
اما چون انتشار جریده با اهداف استبدادی حکومت همخوان نبود، با دخالت انگلیسیها از انتشار آن جلوگیری شد. اما این کار مانع از فعالیت آنان نشده و در دستههای ده نفری شروع به فعالیت کردند تعداد کل اعضای جنبش تا سیصد نفر[19]ذکرشده که ارتباط چندانی با هم نداشتند. آنان در نهایت از امیر تقاضای حکومت مشروطه نمودند، اما با دسایس دشمان چنین وانمود شد که این دسته در پی قتل امیر هستند، حبیبالله نیز بر اساس خصلت دیکتاتوری و استبدادی خود که فقط به فکر قدرت و تاج و تخت خود بود، سران آنان را از جمله ملامحمد سرور واعظ، سعدالله خان الکوزایی و عبدالقیوم خان الکوزایی را اعدام و بقیه از جمله فیض محمد کاتب را زندانی کرد. وی به دلیل استادیش در نویسندگی و خوش نویسی در دوره عبدالرحمن و حبیبالله به سمت منشی حضور گماشته شده بود و کار نوشتن نامه و فرمانها را به عهده داشت. حبیبالله از وی خواست کتابی در تاریخ افغانستان بنویسد، وی نیز با استفاده از تمام بایگانی دولتی اسناد و مدارک دست اول، نامهها، فرمانها و گزارشهای روزانه اثر ارزشمند سراج التواریخ را به رشته تحریر درآورد.[20] زندانیان مشروطه اول در جریان فعالیتهای مشروطه خواهان دوم از آنان دور بودند ولی بعد از پیروزی مشروطه خواهان و حکومت امانالله آزاد و در کنار دولت امانی قرار گرفتند.
مشروطه خواهان اول که به نام«جان نثاران اسلام یا ملت» یاد میشدند در کل خط مشی اصلاحی سید جمالالدین را دنبال میکردند اهداف و اصول آنان حاکمیت اسلام بود که در سایه آن میتوانست آزادی، عدالت اجتماعی، حکومت مردمی، پیشرفت، ترقی و استقلال و رهایی از زیر سلطه استبداد و استعمار تحقق یابد. آنان اصول مورد نظر خود را با الهام از قرآن کریم«تلک عشره کامله» میگفتند و سعی داشتند حتیالمقدور آن را از طریق مسالمت آمیز و همراه با صلح پیش برند و امیر وقت را به قبول اصلاحات در امور دولتی و رفع ظلم و استبداد تشویق نمایند. به دست آوردن حقوق ملی و مشروطه ساختن حکومت، آشتی و تفاهم بین تمام اقوام افغانستان، عمومی ساختن معارف و مکاتب و مطبوعات، تأسیس شورای ملی از راه انتخابات آزاد نمایندگان مردم، سعی در کسب استقلال و آزادی و گسترش روابط سیاسی و بسط و گسترش مدنیت جدید از جمله مهمترین اهداف و آرمانهای آنها بود.[21]
ب: سیرتاریخی مشروطه اول
در خلال سالهای 1862-1878 سیدجمالالدین اسدآبادی با همیاری امیر شیرعلیخان طرحهای اصلاحی برای کشور در نظر گرفته بود که حمله انگلیس باعث به فراموشی سپردن آنها شد. تا اینکه در سالهای 1918-1901 و به دنبال حکومت امیرحبیبالله اصلاحاتی در تمام زمینهها در کشور صورت گرفت. مدارس، جراید و کتابخانههایی ساخته شد و تجارت نیز به دلیل امنیت دوره عبدالرحمن گسترش یافته بود.
درکابل جراید خارجی توسط معلمان عموما خارجی به دست روشنفکران میرسید. این قشر روشنفکر با آشنایی با جهان خارج دست به فعالیتهای هدفدار زدند و برای رسیدن به اهدافشان مرام و قوانین خاصی داشتند. برای محدود کردن قدرت مطلقه شاه، کسب استقلال وقانون اساسی وارد عمل شدند و تقاضایشان را کتبا به امیر دادند. نکته در خورد توجه در مورد این روشنفکران که عمدتا معلمان و محصلان مدرسه حبیبیه و نیز مشروطه خواهان درباری بودند این است که تمام فعالیتها و برنامههایشان محدود به افراد خودشان بود و ارتباطی با توده مردم نداشتند و اصولا چون فعالیتهای آنان مخفیانه بود، مردم نیز اطلاعی از اهداف و عملکرد آنان نداشتند، به همین خاطر نیز اعدام و زندانی کردن آنان پس از افشای فعالیتهایشان، هیچ تحولی را در جامعه ایجاد نکرد و به اصطلاح آب از آب تکان نخورد.
در کل این قشر روشنفکر که به دنبال اصلاحات و استقلال کشور بودند و بعد به نام«مشروطه خواهان» یا «جان نثاران اسلام» در کابل شهرت پیدا کردند، عموما بر سه محور استوار بود که هر سه محور ضمن فعالیتهای جداگانه، هدف مشترک داشتند و به مرور زمان توانستند با تماس با یکدیگر تشکیل یک حزب به نام«جمعیت سری ملی» را بدهند و از این طریق در رسیدن به هدف مشترک تلاش کنند.
- لیبرالهای دربار: این دسته بیشتر خواهان اصلاحات در رژیم موجود بودند. اینان در داخل دربار به مطالعه کتابهای جدید و جراید و نشریات خارجی میپرداختند و از این طریق با مسایل سیاسی و اجتماعی داخلی و خارجی و با آثار مدنیت جدید و اصلاحات و انقلابات دیگر کشورها آشنایی پیدا میکردند و تحت تأثیر آنها، خودشان نیز در کشور خواهان چنان تغییرات و تحولات و پیشرفت فرهنگی و صنعتی کشور بودند که به مرور با حلقههای خراج دربار ارتباط یافته و فعالیتهایشان را به طور منظمتر ادامه دادند. لیبرالهای دربار عمدتا از غلام بچههای دربار بودند که وظیفه امنیت دربار و پیش خدمتی و رسیدگی به حرم شاهی را بر عهده داشتند و با ارکان دولت آشنایی داشتند.
- معلمان و محصلان مدرسه حبیبیه به ریاست ملامحمد سرور واصف قندهاری: این گروه علاوه بر اصلاحات خواستار تغییر قدرت مطلقه شاهی به مشروطه و نظام دموکراسی و آزادی بودند. این گروه تصمیم گرفتند که تمام اعضای گروه باید مسلح باشند که البته هدفشان از این کار معلوم نیست که آیا برای امنیت خود تصمیم به این کار گرفتند و یا قصد ترور حبیبالله را داشتند و سرعتی که حبیبالله در مجازات آنان به خرج داد، هدف آنان را نامعلوم گذاشت.
- روشنفکران منفرد: که خارج از دربار و خارج از مدرسه بودند که در پی جلسات متعدد با ملامحمد سرور ارتباط گرفتند و برای هدف مشترک قدم بر میداشتند که به دنبال اعدام و زندانی نمودن تعدادی از این گروه اولین جرقه بیداری و روشنفکری در همان اوان فعالیت به خاموشی گرایید. اما بعد از مدتی با انتشار مجدد سراجالاخبار به دست طرزی و فعالیت عدهای از درباریان اصلاح طلب چون امانالله فعالیتهای مشروطه خواهی بارقهای تازه یافت و در خفا به فعالیت و برنامههای خود ادامه میدادند.
ج: شکلگیری مشروطه دوم
بعد از مدتی که از اعدام و زندانی شدن اعضای مشروطه اول میگذشت، مشروطه دوم با فعالیتهای هماهنگ و منسجمتر و هسته اصلی آن یعنی سراجالاخبار به مدیریت «طرزی» و «حزب سری دربار» به هدایت امانالله به کار خود ادامه داد.
سراجالاخبار با انتشار مجدد و با همکاری افراد روشنفکری چون لودین و داوی، نقش اصلی را در بیداری مردم و آشنا کردن آنان با حقوقشان و نیز انتقاد از شیوه اداره شاه را بر عهده داشت. لودین و داوی با اشعار و نوشتههای خود سهم خود را در بیداری مردم و رهایی از یوغ استبداد و استعمار و تحصیل علم و دانش ایفا کرده و امانالله با همراه ساختن نایبالسلطنه و برادرش به پیش برد جنبش کمک میکرد. به دلیل روابط خانوادگی طرزی و اعمال نفوذی که داشت ارتباط و هماهنگی بین دو هسته اصلی اصلاح طلب مشروطه خواه بیشتر بود و آنها به طور منظم و جدی برنامه هایشان را دنبال میکردند.
محمود طرزی، عبدالرحمن لودین،عبدالهادی داوی و میر غلام محمد غبار از مهم ترین اعضای مشروطه دوم بودند. اتحاد اسلامی، مبارزه با استعمار، استقلال کشور، لزوم فراگیری علم و صنعت و عقب ماندگی مسلمانان از مباحثی بود که طرزی در مقالاتش به آن میپرداخت و از این طریق زمینه فکری و فرهنگی لازم را برای پیروزی و حاکمیت مشروطیت فراهم میکرد.یکی از اهداف عمده طرزی ترویج ناسیونالیسم ملی و جدید از نوع غربی بود که در تطبیق آن دچار اشتباهات فاحش شده و باعث آثار سوء شد. او درصدد برتری قوم افغان بر دیگر اقوام بود و از آن به ملیگرایی یاد میکرد. از این جهت به تمام نشریاتی که در کابل و شهرهای دیگر منتشر میکرد، نام افغان را افزود و حتی نام خانوادگی خود را نیز به افغانی تغییر داد و در جهت نام گذاری کشور به نام« افغانستان» تلاشهای زیادی نمود و در تحمیل این نام نقش فراوانی داشت.[22]وجود جرایدی با نام امان افغان و ستاره افغان مؤید این مطلب است. هر چند در طول عمر خود از اصلاحات داد سخن میداد، اما همواره برکارآمدی نهادهای حکومت تأکید داشت و در سیاست خارجی برای ایجاد موازنه در روابط با روس و انگلیس، استفاده از کمکهای بریتانیا را ضروری میدانست.[23]
د: سیر تاریخی مشروطه دوم(حزب سری دربار)
بعد از سرکوبی و قلع و قمع سران مشروطه اول توسط حبیبالله و جو اختناقی که به وجود آمده بود، دیگر زمینه مناسبی که روشنفکران دور هم جمع شوند و حلقهها و دستههای چند نفری تشکیل دهنده نبود، بنابراین روشنفکران باقی مانده دست به فعالیتهای شبانه و زیرزمینی زدند وکارها بسیار نامحسوس پیش میرفت، تا اینکه بعد از مدتی با انتشار مجدد سراجالاخبار توسط طرزی، بازسراج مرکز اصلی مشروطه خواهان و روشنفکران شد و افرادی چون لودین و داوی با همکاری طرزی وظیفه بیداری مردم و آشناساختن آنان با علم و صنعت، حقوق، قانون اساسی و استقلال و انتقاد از سلطنت مطلقه را به عهده گرفتند. این سه تن با مقالهها،شعرها وخطابههای خود مردم را به بیداری و خارج شدن از زیر یوغ استعمار و استبداد شاه دعوت میکردند و گاه و ناگاه از هرج و مرج داخلی نیز انتقاد میکردند، لذا به زودی مرکز علنی آزادی خواهان و اصلاح طلبان کشور گردید[24]. آنان در کل خط و مشی و مرامهای مشروطه اول را دنبال میکردند علاوه بر این آنها خشونت و ترور را نیز برای اهداف خود مجاز میدانستند، چنان که لودین دست به ترور حبیبالله زد که نافرجام بود.
علاوه بر جنبشهای فکری سری و علنی که حول سراج ومحافل دیگر میگردید. هسته تحول در نفس دربار نیز نشو و نما میکرد. اصلاح طلبان لیبرال درباری خودشان به تنهایی نمی توانستند حرکتی بکنند و یا رهبری جنبش را به دست بگیرند، بنابراین خواستار جمع شدن دور یکی از اعضای خاندان شاهی بودند، تا بتوانند بدین وسیله به مقصود و هدف خود برسند و آن فرد امانالله فرزند کوچکتر شاه بود. وی که موفق شده بود در رأس یک حلقه متجدد درباری قرارگیرد با افسران نظامی ارتباط گرفت و همچنین توانست عمویش نایبالسلطنه را نیز همراه خود نماید و تشکیل«حزب سری دربار» را بدهند. آنان طی نشستی نقشه کودتا و قتل امیر را برنامه ریزی کردند و پس از یک ترور نافرجام بالاخره امیر را در سال 1919به قتل رساندند و این چنین مشروطه خواهان به رهبری امانالله قدرت را در کابل به دست گرفتند.
پیام ها و نتایج جنبش
1.اصلاحات امانالله
در پی قتل امیر حبیبالله توسط اعضای«حزب سری دربار» و به قدرت رسیدن امانالله در رأس مشروطه خواهان و تجدد طلبان و حصول استقلال، وی دست به اقدامات و اصلاحاتی در تمام زمینهها زد که اکثر آنها تازگی داشت و برای اولین بارچنین تغییراتی در کشور رخ میداد.
عمده ترین کار وی، اعلام استقلال از انگلیس و سپس تدوین و تصویب قانون اساسی بود. وی همچین به اصلاحاتی در زمینه اداری دست زد از جمله اداره وزارت خارجه را ایجاد و در پی آن سفیرانی را نیز به کشورهای مختلف فرستاد و با ایجاد سفارتخانههایی در آنجا، روابط سیاسی و اقتصادی با کشورهای مزبور برقرار کرد. همچنین وزارت حربیه را تأسیس کرد. در طول تاریخ شاهان افغانستان متکی به نیروهای عشایر و ایلیاتی بودند و نیروی نظامی منظم و تعلیم دیده نداشتند. وی درصدد برآمد تا یک نیروی نظامی تعلیم دیده وطبق موازین روز داشته باشد. اما وزارت حربیه وی فقط دارای تشکیلات اسمی و صوری بود و در عمل تشکیلات منسجم و نیروهای تعلیم دیده نداشتند و اگر چنین می بود به سرعت از نیروهای شورشی شکست نمیخوردند. وزارت عدلیه، وزارت مالیه، معارف، تجارت، پست و تلگراف، ساختن مدارس امانیه از دیگر اقدامات وی بود.
در مورد اقتصاد نیز کدام برنامه خاص و پیش بینی شده نداشت، اما اصلاحاتی نظیر تعیین بودجه و وارد نمودن سیستم جدید در اقتصاد و فعالیتهای تجاری بسیار مؤثر بود. در زمینه راههای ارتباطی و تجارت نیز اقداماتی انجام داد. اما اشتباه امانالله از آنجا بیشتر شدت میگیرد که پس از بازگشت از سفرش به کشورهای اروپایی، تصمیم به اجرای یک سری اصلاحات جدید میگیرد. بدون این که نظرات و انتقادات اطرافیانش را بشنود و یا به دلایل مخالفت آنها گوش دهد. اقدامات عجولانه ای را اتخاذ کرد که نشان از خوی استبداد در وی بود که باعث جدایی همفکران و همکارانش شد و دستاویزی شد تا وی را متهم به الحاد و کفر و بدعت در دین کردند. خصوصا پس از رفع حجاب همسرش ملکه ثریا برای جامعه سنتی و پای بند به اخلاق و مذاهب بسیار گران و غیر قابل قبول بود.اصلاحات و اقداماتی که با عقاید و فرهنگ ملت سازگاری نداشت، باعث فاصله بین مردم و دولت شد و به مرور شورشهای صورت گرفت که اقدامات نادرست حکومت و فساد مقامات دولتی به آن دامن میزدند و آخرین دسته افراد روشنفکر که یگانه طرفدار برنامه اصلاحات او بودند، کابینه را ترک کردند.
اما نقطه ضعف امانالله این بود که برنامه ریزی خاصی نداشت و در تطبیق اصلاحات و رفورمهایش شرایط و مقتضیات جامعه و مردم و کشورش را در نظر نگرفت. برخی از اقداماتش صرفا ناشی از خودخواهی و تقلید بیجای او از بیگانگان بود و نه تنها هیچ منفعتی برای کشور نداشت، بلکه به دلیل تضاد با روحیات مردم و اوضاع جامعه باعث نفرت عمومی از وی و شورشها و آشوبهای فراوانی شد که با گسترش دامنه این آشوبها و مخالفتها زمینه سرنگونی او فراهم شد. اینها نشان میدهد که وی دارای یک برنامه منسجم و منظم که در آن به دنبال اصلاحات اساسی و زیربنایی باشد و احتیاجات اولیه و ضروری را برطرف سازد نبوده است، بلکه بیشتر تحت تأثیر جنبه منفی فرهنگ غربی قرار گرفته و در پی اشاعه آن بود. وی با برداشتن حجاب زنان، ایجاد مدارس مختلط و پوشاندن اجباری لباس مد غربی بر شهروندان کابل، به مقابله با بنیادهای اسلامی پرداخت.[25]غربزدگی و نادیده انگاشتن حساسیتهای دینی جامعه، ماهیت دفعی و غیر تدریجی آن و ماهیت غیر بومی و تقلیدی برنامههایش از جمله نقاط ضعف برنامههای اصلاحی او بود که مشروطه دوم را به شکست کشاند.
علل شکست جنبش مشروطیت
در مورد شکست این جنبش اصلاحی عوامل و رخدادهای متفاوت و زیادی دخیل بوده اند و هرکدام از یک حیث در آن نقش داشتند. در واقع مجموعهای از عوامل مختلف و گوناگون در آن سهیم بودند که نمیتوان نقش یکی را نادیده گرفت و یا حداقل کمرنگ کرد. همانطور که سوء اداره داخلی و فساد مالی مأمورین دولت نقش داشت، به همان میزان میتوان نقش بیگانگان و دشمنان خارجی را در نظر گرفت .
- استبداد عامل اصلی ناکامی مشروطه اول
یک نظام استبدادی با توجه به ویژگیهایی که برای آن برشمردیم مانند قدرت مطلق دولت که حاکم بر جان و مال مردم بود و اقتدار نظامی و دیوانی در ید قدرت وی بود، هیچ قانون و مقرراتی وجود نداشت که قدرت مطلقه دولت را محدود و مقید کند، همچنین یک طبقه قدرتمند و مستقل از دولت وجود نداشت که بتواند به تنهایی و یا حداقل با تعامل با طبقات دیگر در روند قدرت استبدادی مؤثر و تعیین کننده باشد. بنابراین، دولت مستبدی که تمام شریانهای اقتصادی و اقتدار نظامی جامعه در دستش بود، تمام احکام در همه جا ساری و جاری و تمام طبقات اجتماعی تحت کنترل او بود. حق مالکیت تنها از آن او بود و مالکیت دیگر طبقات اعتباری نداشت، چنانکه ممکن بود با غضب شاه تمام املاک و دارایی اش مصادره شود.
بنابراین، چنین دولت مستبدی که همه چیز در دست او بود، با هر جنبش اجتماعی و یا هر شورش دیگری که درصدد مخالفت و براندازی آن باشد ویا حداقل مانند جنبشهای مشروطه در قرن 17 و 18که خواستار محدود و مشروط شدن قدرت بودند به مخالفت برخیزند و درجهت سرنگونی آن از تمام قدرت و نیروی خود استفاده کنند. به این جهت بسیاری از جنبشهای اجتماعی که بر ضد حکومت استبدادی قیام کرده اند، محکوم به شکست شده اند، خصوصا با توجه به اینکه تمام شریانهای اقتصادی و نظامی در دست دولت بود و آنها از پشتوانه اقتصادی و نظامی چندانی برخوردار نبودند. مگر آنکه جنبش بسیار دامنه دار و با هدف متعالی و حکومت استبدادی در حال ضعف و ناتوانی باشد، در این جاست که جنبش به پیروزی میرسد.
اما در مورد جنبش مشرروطه اول همانگونه که ذکرش رفت، هر چند دارای مرامها و اهداف متعالی بودند، اما جنبش دامنه و وسعت چندانی نداشت،یعنی به صورت یک حرکت و جنبش فراگیر دربین همه مردم نبود. بلکه محدود به تعدادی از معلمان و مدرسان و روشنفکران مدرسه حبیبیه و لیبرالهای دربار بود و حکومت استبدادی حبیبالله نیز دچار چندان ضعف و ناتوانی نبود که نتواند در مقابل فعالیتهای اندک و زیرزمینی و مخفیانه این گروه مقاومت کند.
اساساً در این مورد، جنبش قبل از اینکه بتواند فعالیتی انجام دهد و در جهت رسیدن به اهدافش وارد صحنه سیاسی و اجتماعی شود، به وسیله حبیبالله نابود شد، مضاف بر اینکه اعضای جنبش مشروطه خودشان تقاضای برقراری حکومت قانون و مشروطه را از یک شاه خودکامه نمودند و این امری بدیهی است که هیچ شاه مستبد و خودکامهای با چنین حکومتی که در صدد مقید و محدود کردن اختیارات و حقوق او باشد، نه تنها موافقت نمیکند، بلکه با تمام قوا در جهت از بین بردن آن دست به کار میشود و از طرف دیگر چون جنبش، فعالیتهای مخفیانه و زیرزمینی داشت و فقط روشنفکران در حلقههای خودشان جمع میشدند، از این نظر هیچگونه ارتباط و تماسی با دیگر مردم جامعه نداشتند. در واقع میتوان گفت که جنبش مشروطه به طور کلی یک جنبش اجتماعی گسترده که درصدد تغییر و تحول در جامعه و یا حداقل محدود کردن قدرت در آن باشند،نبود. بلکه یک جنبش و حرکت از سوی قشر خاصی از جامعه که همان روشنفکران و محصلان و دانشگاهیان بود و دامنه فعالیت و نفوذشان نیز محدود به افراد خودشان بود و هیچگاه به صورت یک جنبش اجتماعی گسترده و دامنه دار در جامعه ظهور نکرد، تا بتواند به همان میزان در جامعه تأثیرگذار باشد. به همین علت و به واسطه قدرت مطلقه و استبدادی حبیبالله که هیچ چیزی را نمیتوانست محدود کننده قدرت خود قبول کند، به راحتی تمام سران اصلی را اعدام و بقیه زندانی شدند و برای مدتی این حرکت خاموش ماند، تا اینکه قشر روشنفکر و تحصیلکرده دوباره در پی آرمانهای مشروطه خواهی دست به کار شدند و با فعالیتهای گستردهتر و منظمتر ار قبل و تحت حمایت افرادی از دربار و بقایای زندانیان آزاد شده با قتل حبیبالله مشروطه دوم را به پیروزی برسانند.
اما مشروطه دوم به دلیل عدم حمایت و پشتیبانی تودههای مردم به دلیل سوء اداره دولت و بی کفایتی مأمورین دولتی، تناقض و دو دستگی در داخل اعضای کابینه و نیز تضاد منافع بین نیروهای مؤثر جنبش، سوء استفاده از قانون اساسی، نفوذ و دخالت بیگانگان چون روس و انگلیس، کنار گذاشتن دین و خودباختگی در برابر فرهنگ غربی و تقلید کورکورانه با شکست مواجه شد.
فهرست منابع:
- آبراهامیان، مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، ترجمه سهیلا ترابی،، بی جا، بی نا، بی تا،.
- انوشه، حسن،دانشنامه ادب فارسی در افغانستان، تهران، وزارت فرهنگ و رشاداسلامی،1375.
- حبیبی،عبدالحی، جنبش مشروطیت در افغانستان، کابل، بی نا، 1363.
- دوپری، لوئیس، افغانستان( تاریخ و جغرافیا)، ترجمه جعفر رسولی، بی جا، 1379
- غبار، غلام محمد ، افغانسان در مسیر تاریخ، قم، احسانی، 1371.
- فرخ، مهدی، تاریخ سیاسی افغانستان، قم، احسانی، 1371.
- فرخ، مهدی، کرسی نشینان کابل، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1372.
- محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، قم، اسماعیلیان،1371.
- کاتوزیان، همایون، دولت و جامعه در ایران، تهران، رضا افشار،1379.
[1] . گلشاد حیدری، نویسنده وکارشناس ارشد تاریخ.
[2] . همایون کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران، تهران، رضا افشار،1371، ص7.
[3] . آبراهامیان، مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، ترجمه سهیلا ترابی،، بی جا، بی نا، بی تا،ص14.
[4] . همایون کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران، ص10.
[5] . همایون کاتوزیان، پیشین، ص10.
[6] . همان، ص25.
[7] . همان، ص25.
[8] . حسن انوشه، دانشنامه ادب فارسی در افغانستان، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ،1375، ص671.
[9] . غلام محمد غبار، افغانسان در مسیر تاریخ، قم، احسانی، 1371، ج2،ص1056.
[10] . غلام محمد غبار، پیشین، ص1045.
[11] . مهدی فرخ، تاریخ سیاسی افغانستان، ص405.
[12] . مهدی فرخ، پیشین ص413.
[13] . لوئیس دوپری، افغانستان( تاریخ و جغرافیا، ترجمه جعفر رسولی، صص94-95.
[14] . مهدی فرخ، پیشین، ص415.
[15] . غلام محمد غبار، پیشین، ج2، ص1037.
[16] . محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، قم، اسماعیلیان،1371، ج1، ق2، ص464.
[17] . عبدالحی حبیبی، پیشین، ص99.
[18] . حبیبی، پیشین، ص99-100.
[19] . حبیبی، همان، ص14.
[20] . مهدی فرخ، کرسی نشینان کابل، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، 1372، ص 252.
[21] . عبدالحی حبیبی، همان، ص56.
[22] . لوئیس دوپری، همان، ص123-128.
[23] . همان، همان.
[24] . غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج2، ص143.
[25] . لوئیس دوپری، پیشین، ص151.