سایت مؤسسه فرهنگی-خدماتی فانوس

مرد تعظیمی کرد و نامه را به طرف شاه عباس گرفت: درود بر پیشوای بزرگ ایران ! این نامه از طرف شاه بزرگوار کشورم است. تأکید داشت که حتماً آن را ملاحظه فرمایید.

شاه عباس که انگشت اشاره اش را به سبیل های نوک در رفته اش می کشید، بدون این که حرفی بزند، کاغذ لوله شده را از مرد خارجی گرفت و آن را باز کرد. توی نامه بعد از سلام و تعارف های شاهانه نوشته بود: … و اما بعد، از شما می خواهم که دستور دهید دانشمندان کشورتان جمع بشوند و هنرِ فرستاده مرا ببینند. آن ها هم می توانند هنرشان را به اجرا بگذارند. فکر نمی کنم بتوانند فرستاده مرا شکست بدهند. اگر دانشمندان شما از فرستاده من شکست خوردند، خوب است به ملت ایران دستور بدهید اسلام را ترک کنند و به دین ما وارد شوند. چون دین شما جز نادانی و شکست، چیزی ندارد. شاه عباس تعجب کرد. سرش را از روی نامه بلند کرد. چشم هایش را تا آخرین حد ممکن باز کرد و زل زد به مرد خارجی: ببینم مردک! تو چه هنری داری؟

مرد خارجی با دیدن چهره خشمگین و هراس آور شاه عباس، خودش را جمع و جور کرد و با احترام جواب داد: پیشوای بزرگ! من کارهای شگفت انگیز زیادی بلدم، می توانم از چیزی که در مشت بسته دیگران است، با خبر شوم.

چشم های شاه عباس از تعجب گرد شد. سفیدی چشمش، مرد را بیشتر ترساند. شاه دستی به نوک سبیلش کشید و با خودش گفت: فکر نمی کنم بین دانشمندان ما کسی این هنر را داشته باشد. حالا باید چه کار کنم؟ اگر حرف این پادشاه را قبول نکنم، آبرویم در دنیا می رود. همه فکر می کنند ترسیده ایم و جا زده ایم. اگر هم قبول بکنم، می ترسم این مرد، دانشمندان مرا شکست بدهد. آن وقت در دنیا می پیچد که مسلمان ها از فلان مرد خارجی شکست خوردند!!

شاه سخت توی فکر فرو رفته بود. مدتی فکر کرد یک هو چیزی به خاطرش رسید: «آها… روحانی ها… روحانی ها شاید بتوانند این مرد را شکست بدهند! اگر بتوانند این کار را بکنند، خیلی خوب می شود. دوست ندارم از مرد خارجی شکست بخوریم. آن وقت تا قیامت تُف و لعنت مردم دنبالم است. باید به روحانی های پایتخت بگویم که همین امروز جلسه بگیرند. تا کسی را از بین خودشان انتخاب کنند که بتواند با این مرد مبارزه کند.»

***

وزیرها و دبیرها و منشی ها در دو طرف اتاق ایستاده بودند؛ صاف، مثل تیر، نفس هم نمی کشیدند. شاه عباس در قسمت بالای اتاق نشسته بود و با نگرانی دست به سبیل هایش می کشید. دلش مثل یک رود پر موج بود که هی این طرف و آن طرف می رفت. خدا خدا می کرد که ملا محسن1 پیروز شود. ملا محسن آرام رو به روی مرد خارجی ایستاده بود. مرد، نگاهی به ملا محسن انداخت. عمامه و عبای کهنه اش را که دید، در دلش خندید. زیر لب گفت: «آدم درست و حسابی تر از تو در این شهر پیدا نمی شد که پیش من بیاید؟» ملا محسن نگاهی به سر تا پای مرد انداخت. چیزی نگفت. نگفت که روحانیون پایتخت جلسه گرفته اند و او را انتخاب کرده اند. نگفت که خودش دوست نداشت بیاید، اما شاه عباس به او التماس کرده است. نگفت که شاه عباس به او گفته: «امید من و وزیر و درباریان به توست». نگفت که… هیچ کدام از این ها را نگفت. فقط گفت: من آماده ام تا هنر شما را ببینم.

مرد گفت: وارد کارِ مشکلی شده ای!

ملا محسن گفت: بهتر است کارتان را شروع کنید.

ـ کار اول این است که تو چیزی در مشتت پنهان کنی تا من از غیب بگویم آن چیست؟

یکدفعه قلب دربار تپید. چشم شاه عباس بُراق شد به دست های ملامحسن و قلبش به سینه لگد کوفت. ملا محسن گفت: «باشد عیبی ندارد». سپس دست به جیب قبایش برد و چند لحظه بعد مشت بسته اش را بیرون آورد: بگو در دست من چیست؟

مرد که نگاهش به دست بسته ملا محسن افتاد، یکدفعه خنده بر لب هایش خشکید. شگفت زده شد. باور نمی کرد. نگاهش را به نگاه ملا محسن گیر داد. فکر کرد شاید از نگاه ملا محسن چیزی بفهمد؛ اما نگاه آرام ملا محسن چیزی را نشان نمی داد. شاه عباس، نگرانیِ مرد را که دید، دلش کمی آرام شد و امید در چشم هایش شعله زد. مرد خارجی کلافه شده بود. عرق کرده بود. ملا محسن گفت: «پس چرا حرف نمی زنی؟» مرد خارجی زبان باز کرد: م… من… می دانم در… دست تو چیست، اما نمی دانم چه طور به دست تو رسیده است.

ـ اگر می دانی، بگو تا همه بشنوند.

ـ م… من… در… در دست تو کمی از… خاک بهشت را می بینم؛ ولی تعجب می کنم که… این… این خاک چطور به دست تو رسیده است.

ملا محسن در مقابل چشم های پر از تعجب مرد خارجی و حاضران دربار، آرام مشتش را باز کرد. دانه های گِلی یک تسبیح کوچک در کف دستش نمایان شد. شاه و درباریان همه سرک کشیدند تا کف دست او را بهتر ببینند. ملا محسن گفت: «در دست من یک تسبیح از خاک حرم امام حسین (علیه السلام) است.»

و بعد تسبیح را به شاه و بقیه نشان داد. مرد خارجی، ساکت و با دهان باز، ملا محسن و تسبیحش را نگاه می کرد.

 تذکر: ملامحسن فیض کاشانی از دانشمندان و عارفان مشهور که بین سال های 1007 تا 1091 هجری قمری زندگی می کرده است.

 

 

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها