سایت مؤسسه فرهنگی-خدماتی فانوس

سوره یوسف

(سوره یوسف دوازدهمین سوره از قرآن کریم است و دارای ۱۱۱ آیه و مکی می باشد. در این سوره داستان زندگی حضرت یوسف علیه السلام بیان گردیده است.)

به نام خداوند بخشنده و مهربان.

  1. (مردم از رسول خدا خواستند: یا رسول الله چه خوب بود اگر براى ما در قرآن داستانى هم مى آوردى سپس این آیات و سوره نازل گردید.) الف، لام، راء. اين است آيات كتاب روشنگر.
  2. ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، شايد شما درك كنيد.
  3. ما با اين قرآن كه به تو وحى كرديم زیباترين داستان را برای تو نقل می کنیم و تو پيش از آن از این داستان خبر نداشتی.

داستان یوسف

  1. زمانی كه يوسف به پدرش گفت: “اى پدر، من در خواب ديدم كه يازده ستاره همراه خورشيد و ماه برايم سجده مى كنند”
  2. (يعقوب) گفت: « پسر عزیزم، خوابت را براى برادرانت نقل نکن كه براى تو نيرنگى مى انديشند، زيرا شيطان دشمن آشكار انسان است.
  3. این گونه پروردگارت تو را انتخاب می کند، از تعبير خواب به تو یاد می دهد، نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مى كند، چنان كه قبلا آن را بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد. بدون شک پروردگار تو دانا و حكيم است.
  4. بدون شک در(قصه)يوسف و برادرانش، نشانه هايى براى پرسشگران است.
  5. هنگامى كه (برادران او باهم) گفتند: «يوسف و برادرش(بنیامین) نزد پدرِما از ما كه جمعى نيرومند هستيم محبوب ترند، بدون شک، پدرِ ما در گمراهى آشكارى است»
  6. يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد، تا توجّه پدرتان فقط به شما باشد، و پس از او قومى شایسته گردید.
  7. گوينده اى از ميان آنها گفت: «يوسف را نكشيد، او را در تهِ چاه بيندازيد، تا برخى از مسافران او را بردارند»
  8. گفتند: اى پدر! تو را چه شده كه ما را نسبت به يوسف امين نمى دانى در حالیکه ما بدون شک خيرخواه اوييم.
  9. فردا او را همراه ما روان کن، تا بگردد و بازى كند، و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود.
  10. یعقوب گفت: بردن او مرا ناراحت مى كند، ومى ترسم شما از او غفلت كنيد و گرگ، او را بخورد.
  11. گفتند: اگر باوجودیکه ما گروهى توانمند هستيم، گرگ او را بخورد، در آن صورت ما بدون شک زيانكار خواهيم بود.
  12. پس هنگامى كه يوسف را بردند و همدست شدند تا او را در ته چاه بیندازند، و ما به او وحى كرديم كه تو حتما آنها را از اين كارشان باخبر خواهى ساخت درحالى كه آنها بى خبرند.
  13. و شب گريه كنان نزد پدر آمدند.
  14. گفتند: اى پدر، ما رفتيم مسابقه بدهيم، و يوسف را نزد اثاث خود گذاشتيم، پس گرگ او را خورد. و تو سخن ما را اگرچه راستگو باشيم باور نخواهى كرد.
  15. و خونى دروغين را كه بر پيراهنش بود نشان دادند. يعقوب گفت: نه، بلكه نفس شما كار تان را برايتان زیبا جلوه داده است اكنون من صبرى نيكو مى كنم، و خداست كه در آنچه وصف مى كنيد از او يارى خواسته مى شود.
  16. و كاروانى آمدند، پس آب آورشان را فرستادند. او دلوش را به چاه انداخت، (و چون دلو را بالا كشيد نوجوانى را در آن ديد) گفت: اى مژده! اين نوجوانى است، و او را به عنوان كالايى تجارتى پنهان داشتند و خدا به آنچه مى كردند دانا بود.
  17. و او را به بهايى ناچيز، درهمى چند، فروختند و در او بى رغبت بودند.
  18. و آن مرد مصری که یوسف را خريده بود به همسرش گفت: «جایگاه او را گرامی بدار، شايد به حال ما مفید باشد يا او را به عنوان فرزند بگيريم» و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين قدرت میدهیم و به او تعبیر خواب می آموزیم. خداوند بر كار خود مسلط است ولى بيشتر مردم نمى دانند.
  19. و هنگامى كه يوسف به سن رشد رسيد، به او حكمت و علم داديم. نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم.
  20. و آن زنى كه يوسف در خانۀ او رفت و آمد مى كرد، يوسف را پيش خود خواست و درها را بست و گفت: من در اختيار تو هستم. يوسف گفت: پناه مى برم بر خدايى كه پروردگار من است و مقام مرا نيكو گردانيد. خدا هرگز ستمكاران را رستگار نمى سازد.
  21. آن زن قصد او كرد؛ و او نيز اگر برهان پروردگار را نمى ديد قصد وى مى کرد. اينچنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم؛ چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.
  22. و هر دو به سوى دروازه دویدند. زن پيراهن يوسف را از پشت پاره كرد و نزديك دروازه شوهرش را دیدند. زن گفت: مجازات كسى كه نظر بد به خانوادۀ تو داشته باشد، آيا غير از زندان يا عذابى دردناك است؟
  23. یوسف گفت: او از من خواست پیشش باشم. شاهدی از خاندان زلیخا اینگونه قضاوت کرد: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، بانو راست می گوید و یوسف دروغگوست.
  24. و اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد، بانو دروغ می گوید و یوسف راستگوست.
  25. پس همسر بانو دید که پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: این از نیرنگ شما زنان است، بدون شک نیرنگ شما زنان بزرگ است.
  26. «اى يوسف، از اين (مساله) صرف نظر کن و تو اى خانم براى گناه خود آمرزش بخواه كه تو از خطاكاران بوده اى»
  27. و زنان در شهر گفتند: زن عزيز(مصر) با غلام جوانش خلوت كرده است، و محبت(يوسف)در دلش جاى گرفته است. بدون شک ما او را در گمراهى آشكارى مى بينيم.
  28. پس هنگامى كه زن عزيز مصر، مكر زنان را شنيد، به سراغشان فرستاد و تکیه هايى برايشان آماده كرد، و به هريك از آنها كاردى (برای صرف میوه) داد، و به يوسف گفت: بر آنها وارد گردد، پس چون او را ديدند، بزرگش شمردند و (متوجه جمالش شدند، و بى اختيار) دست خود را بريدند و گفتند: حاشا كه اين بشر باشد. اين جز فرشته اى گرامى نيست.
  29. زلیخا گفت: اين همان كسى است كه مرا در عشق او سرزنش كرديد. آرى، من از او خواستم با من خلوت کند ولى او خود دارى كرد. و اگر آنچه را به وى فرمان مى دهم انجام ندهد بدون شک زندانى خواهد شد و خوار و بى مقدار خواهد گشت.
  30. (يوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند. و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنها متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!»
  31. پروردگارش دعاى او را قبول كرد؛ و مكر آنها را از او برگردانيد؛ چرا كه او شنوا و داناست.
  32. آن گاه پس از ديدن آن نشانه ها، به نظرشان آمد كه او را تا چندى به زندان بیندازند.
  33. و دو جوان دیگر نیز با او زندانی شدند. [روزى] يكى از آن دو گفت: «من خود را در خواب ديدم كه (انگور براى) شراب مى فشارم»؛ و ديگرى گفت: «من خود را در خواب ديدم كه بر روى سرم نان مى برم و پرندگان از آن مى خورند، به ما از تعبيرش خبر بده، كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم»
  34. یوسف گفت: پيش از آنكه غذايتان را بياورند و آن را بخوريد، شما را از تعبير خوابتان آگاه مى كنم. اين علمى است كه پروردگارم به من یاد داده است به خاطر اينكه من دین جماعتى را كه بر خدا ايمان ندارند و به آخرتشان كافرند، ترك كرده ام.
  35. من از دین پدرانم ابراهيم، اسحاق و يعقوب پيروى نموده ام. براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خدا سازيم. اين از فضل خدا بر ما و بر مردم است، ولى بيشتر مردم تشکری نمى كنند.
  36. اى دو رفیق زندانى من، آيا خدايان پراكنده بهترند يا آن خداى يگانۀ مقتدر و قهار؟
  37. شما به جاى او جز نام هايى را كه شما و پدرانتان (بر معبودان) نهاده ايد و خدا هيچ دليلى بر (حقانيّت) آنها نازل نكرده است نمى پرستيد. حكم جز براى خدا نيست که او فرمان داده است كه جز او را نپرستيد. اين است آن دين استوار، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
  38. اى دو رفيق زندانيم، اما يكى از شما به آقاى خود شراب مى نوشاند، و اما ديگرى به دار آويزان مى شود و پرندگان از سرش مى خورند. امرى كه شما دو تن از من جويا شديد حتما تحقق خواهد يافت.
  39. و يوسف به آن یکی از آن دو رفیقش كه گمان مى كرد نجات پیدا مى کند، گفت: «مرا نزد اربابت یادآوری کن» و [لى] شيطان، يادآورى به اربابش را از ياد او برد؛ در نتيجه، یوسف چند سالى در زندان ماند.
  40. [روزى] پادشاه گفت: من در خواب ديدم كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى خورند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ ديگر خشك[ديدم]؛ اى بزرگان! اگر تعبیر خواب بلدید، دربارۀ خوابم نظر بدهيد.
  41. گفتند: اينها خواب هايى آشفته است، و ما تعبير خواب هاى آشفته را نمى دانيم.
  42. و آن شخص از آن دو تن كه نجات يافته بود، پس از مدّتها يوسف به یادش آمد، گفت: من شما را از تعبير اين خواب باخبر مى كنم، پس مرا (نزد يوسف) بفرستيد.
  43. (آن شخص در زندان خدمت یوسف آمد و گفت: «اى يوسف، اى مرد راستگوى، در بارۀ (اين خواب كه) هفت گاو چاق، هفت گاو لاغر را مى خورند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشکيدۀ ديگر؛ به ما نظر بده، تا به سوى مردم برگردم، شايد آنها (نیز) تعبيرش را بدانند».
  44. يوسف گفت: “هفت سال پى درپى كشت كنيد؛ پس هرچه را درو كرديد جز اندكى را كه مى خوريد، در خوشه اش بگذارید.
  45. آن گاه، پس از آن، هفت سال سخت مى آيد كه هرچه براى آنها ذخيره كرده ايد به مصرف مى رسد، جز اندكى كه (براى تخم) نگه مى داريد.
  46. آن گاه، پس از آن، سالى فرامى رسد كه در آن باران فراوان نصيب مردم مى شود، و مردم در آن سال آب میوه می گیرند.
  47. و پادشاه گفت: «او را نزد من بیاوريد » پس وقتی آن فرستاده نزد وى آمد، (يوسف) گفت: «نزد ارباب و رئیس خود برگرد و از او بپرس كه حقیقت ماجرای آن زنهاى كه دستهاى خود را بريدند چه بود؟ زيرا پروردگار من به نيرنگ آنها آگاه است»
  48. (پادشاه آن زنها را نزد خود خواست و) گفت: «زمانی كه يوسف را به سوى خود در خلوت دعوت كرديد، جريان كار شما چه بود؟» گفتند: «منزّه است خداوند، ما هيچ عيبى در او نيافتيم!» همسر عزيز گفت: «حالا حق روش شد. من بودم كه او را به سوى خود در خلوت دعوت كردم؛ و او از راستگويان است.
  49. اين سخن را بخاطر آن گفتم تا (عزیز مصر) بداند من در غياب، به او خيانت نكردم؛ و خداوند مكر خائنان را به جایی نمی رساند.

جزء سیزدهم

  1. و من نفس خود را تبرئه نمى كنم، زيرا بدون شک نفس، به بدى دستور می دهد، مگر كسى را كه خدا رحم كند، زيرا پروردگار من آمرزندۀ مهربان است.
  2. و پادشاه گفت: «او را نزد من بیاوريد، تا وى را مشاور خاص خود قرار دهم » پس چون با او سخن زد، گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستى»
  3. يوسف گفت: مرا سرپرست خزانه هاى اين سرزمين قرار بده؛ زيرا من نگهبان دانايى هستم.
  4. ما این گونه در آن سرزمين به يوسف منزلت داديم، كه در هر نقطۀ آن مى خواست جاى مى گرفت. ما هركه را بخواهيم به رحمت خود نايل مى كنيم، و اجر نيكوكاران را ضايع نمى كنيم.
  5. بدون شک، پاداش آخرت براى كسانى كه ايمان آورده اند و همیشه پرهيزكارى مى كردند، بهتر است.
  6. (پس از آمدن قحطی در کنعان) برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند یوسف، آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند.
  7. زمانی که (یوسف) بارهايشان را براي آنها آماده ساخت، گفت: برادرى را كه از پدرتان داريد (در سفر بعدی) نزد من بیاوريد. آيا نمى بينيد كه من پيمانه را تمام مى دهم و بهترين ميزبانم؟
  8. و اگر او را نزد من نياوريد پيمانه اى نزد من نخواهيد داشت و نزديك من نياييد.
  9. گفتند: تلاش می کنیم رضايت پدرش را به آوردن او جلب كنيم، و بدون شک، اين كار را انجام می دهیم.
  10. يوسف به خادمان خود گفت: كالاى آنها را (مخفيانه) در میان بارهايشان بگذاريد، شاید آنها وقتى نزد خانواده خود بازگشتند كالاى خود را بشناسند، و اميد است (براى خريد غلّه) بازگردند.
  11. پس هنگامى كه نزد پدرشان بازگشتند، گفتند:” اى پدر، (بدون بنيامين) پيمانه (مواد غذایی) به ما داده نمی شود؛ پس برادرمان را با ما بفرست تا بتوانيم پيمانه(مواد غذایی) بگيريم، و ما حتما از او مراقبت خواهيم كرد.
  12. (یعقوب) گفت: «آيا نسبت به او به شما اطمينان كنم همان گونه كه نسبت به برادرش (يوسف) اطمينان كردم؟! و (در هر حال،) خداوند بهترين حافظ ، و مهربانترين مهربانان است»
  13. وقتی كه بارهاى خود را بازکردند، دیدند كه سرمايه شان به آنها بازگردانده شده است. گفتند: «اى پدر، (ديگر) چه مى خواهيم؟ اين سرمايۀ ماست كه به ما بازگردانده شده است. غله خانوادۀ خود را فراهم، و برادرمان را نگهبانى مى كنيم، و (با بردن او) يك بار شتر بیشتر می آوریم، و اين(بار اضافى نزد عزيز مصر) پيمانه اى ناچيز است.»
  14. (یعقوب) گفت: «هرگز او را با شما نمی فرستم تا با من با نام خدا پيمان محکمی ببنديد كه حتماً او را نزد من برمی گردانید، مگر آنكه گرفتار (حادثه اى) شويد» پس چون آنها پيمان محکم به او دادند (يعقوب) گفت: «خدا بر آنچه مى گوييم وكيل و ناظر است»
  15. (یعقوب) گفت: اى فرزندان من، از يك دروازه وارد (شهر) نشويد، بلكه از دروازه هاى مختلف وارد شويد. و من به هيچ وجه نمى توانم آنچه را خداوند براى شما مقرر کرده است از شما بازدارم. حكم و فرمان فقط براى خداوند است. تنها بر او توكّل كرده ام، و توكّل كنندگان بايد فقط بر او توكّل كنند.
  16. هنگامى كه(فرزندان) به همان صورت كه پدر به آنها دستور داده بود، وارد(شهر) شدند، اين كار هيچ حادثۀ حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد، جز حاجتى در دل يعقوب (كه از اين طريق) انجام شد. و او به خاطر تعليمى كه ما به او داديم، علم فراوانى داشت؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند.
  17. هنگامى كه (برادران) بر يوسف وارد شدند، (یوسف) برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: «من برادر تو هستم، از آنچه آنها انجام مى دادند، غمگين و ناراحت نباش!»
  18. زمانی كه بارهايشان را آماده كرد، جام پادشاه را (مخفيانه) در بار برادرش (بنيامين) گذاشت، سپس نداكننده اى صدا كرد: اى كاروانيان، بدون شک شما دزد هستيد.
  19. (برادران یوسف) درحالى كه روى به آنها كرده بودند، گفتند: چه گم كرده ايد؟
  20. گفتند: جام آبخوری پادشاه را گم كرده ايم؛ و هركس آن را بياورد، بار شترى به عنوان جایزه خواهد داشت؛ و من ضامن آن هستم.
  21. گفتند: به خدا قسم، شما خوب مى دانيد كه ما نيامده ايم تا در اين سرزمين فساد كنيم، و ما دزد نيستيم.
  22. (مأموران)گفتند: “اگر دروغگو باشيد، پس سزایش چيست ؟”
  23. (برادران) گفتند: سزاى آن (دزدی، گرفتن) كسى است كه جام در بار او يافت شود. ما ستمكاران را اين گونه سزا مى دهيم.
  24. پس (يوسف) به (تلاشی) بارهاى آنها، پيش از بار برادرش، پرداخت. آن گاه، آن جام را از بار برادرش (بنيامين) در آورد. اين گونه به يوسف شيوه (گرفتن برادرش را) آموختيم، زیزا او مطابق قانون دین پادشاه نمى توانست برادرش را بازداشت كند، مگر اينكه خدا بخواهد. ما درجات كسانى را كه بخواهيم بالا مى بريم. و فوق هر صاحب دانشى دانشورى است.
  25. (برادران) گفتند: “اگر او دزدى كرده، پيش از اين برادرش (نیز) دزدى كرده است «يوسف اين (سخن) را در دل خود پنهان داشت و آن را برايشان آشكار نكرد، ولى گفت: «موقعيت شما بدتر از او ست، و خدا به آنچه وصف مى كنيد داناتر است”
  26. (برادران یوسف) گفتند: «اى عزيز (مصر)، او پدرى پير و سالخورده دارد؛ بنا بر اين يكى از ما را به جاى او بگير. ما تو را از نيكوكاران مى بينيم»
  27. (یوسف) گفت: پناه بر خدا، كه ما جز كسى را كه متاع(جام آبخوری) خود را نزد او يافته ايم بگيريم، چرا كه در آن صورت بدون شک، ستمكار خواهيم بود.
  28. پس چون از او (یوسف، برای نجات بنیامین) نوميد شدند، كناری رفتند و باهم به نجوا پرداختند، بزرگشان گفت: «مگر نمى دانيد كه پدر شما با نام خدا پيمانى محکم از شما گرفته است و قبلا (هم) در بارۀ يوسف کم کاری كرديد؟ هرگز از اين سرزمين تکان نمی خورم تا پدرم به من اجازه دهد يا خداوند در حق من داورى كند، و او بهترين داوران است.
  29. به سوی پدر برگرديد و بگوييد: اى پدر، پسرت (بنيامين) دزدى كرد. و ما جز به آنچه مى دانيم شهادت نمى دهيم، و از غيب خبر نداريم،
  30. و از (مردم) شهرى كه در آن بوديم و از كاروانى كه با آن آمديم (حقیقت را) بپرس، و ما بدون شک راست مى گوييم.
  31. (يعقوب)گفت: “بلكه نفس هاى شما كارى(بد)را براى شما آراسته است؛ و (صبر من) صبری نيكوست؛ اميد است كه خداوند همه آنها را براى من برسانند. تنها او دانا و حکیم است”
  32. (یعقوب) از آنها روى گرداند و گفت: واى از دوری يوسف! و چشمانش از غم و غصه سفيد شد، و خود خشمش را فرو می برد(غم کَولَه می کرد)
  33. گفتند: به خدا سوگند، تو پيوسته از يوسف ياد مى كنى تا سرانجام سخت بیمار شوی يا هلاك گردى.
  34. گفت: «من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى برم، و از خدا چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.
  35. اى پسرانم! برويد از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نومید نباشيد؛ زيرا جز مردم كافر از رحمت خدا نومید نمى شوند.
  36. هنگامى كه آنها بر او (يوسف) وارد شدند، گفتند: “اى عزيز! به ما و خانوادۀ ما آسيب رسيده است و سرمايه اى ناچيز آورده ايم بنا بر اين پيمانۀ ما را کامل بده و بر ما تصدّق و بخشش كن كه خدا بخشندگان را پاداش مى دهد.”
  37. گفت: آيا مى دانيد كه به يوسف و برادرش آنگاه كه نادان بوديد چه كرديد؟
  38. گفتند: آيا راستى تو يوسفى؟ گفت: من يوسفم و اين برادر من است. خداوند بر ما نعمت داده است. بی شک هركه پرهيزگارى و شكيبايى كند پس (بداند كه) خداوند اجر نيكوكاران را تباه نمى كند.
  39. گفتند: به خدا قسم، خدا تو را بر ما برترى داده است، و بی شک ما خطاكار بوديم.
  40. (يوسف) گفت: “امروز بر شما هیچ ملامت و سرزنشى نيست. خداوند شما را مى آمرزد. او مهربان ترين مهربانان است”.
  41. اين پيراهنم را ببريد، و روى صورت پدرم بيندازيد، او بينا مى شود و همه خانواده خود را نزد من بیاوريد.
  42. و هنگامى كه كاروان (از مصر) خارج شد، پدرشان (يعقوب) گفت: اگر مرا متهم به بی عقلی نکنید، من بوى پيراهن يوسف را احساس مى كنم.
  43. گفتند: «به خدا قسم، تو هنوز دچار همان اشتباه سابقت هستی!»
  44. پس هنگامى كه مژده رسان آمد، پيراهن را بر صورت يعقوب انداخت و او بينا شد، گفت: آيا به شما نگفتم كه من چيزهايى از خدا مى دانم كه شما نمى دانيد؟
  45. گفتند: اى پدر، براى گناهان ما آمرزش بخواه، بی شک، ما خطاکار بوديم.
  46. گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى خواهم، كه او بسیار آمرزنده و مهربان است.
  47. و هنگامى كه(همه اعضاء خانواده) بر يوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت، و گفت: «همگى داخل مصر شويد، كه انشاء اللّه در امن و امان خواهيد بود!»
  48. و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند؛ و همگى بخاطر او به سجده افتادند؛ و گفت: «پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلاً ديدم؛ پروردگارم آن را تحققّ داد. و او به من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان بيرون آورد، و شما را از آن بيابان (به اينجا) آورد بعد از آنكه شيطان، ميان من و برادرانم فتنه انداخت. پروردگارم نسبت به آنچه مى خواهد (و شايسته مى داند،) صاحب لطف است؛ چرا كه او دانا و حكيم است.
  49. پروردگارا، تو به من از فرمانروايى بهره اى دادى و از تعبير خواب ها به من آموختى. اى خالق آسمان ها و زمين، تو در دنيا و آخرت صاحب اختيار منى مرا مسلمان بميران، و به شايستگان ملحق كن.
  50. اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مى كنيم. زمانی که (برادران يوسف) همدست شدند و نيرنگ مى كردند تو نزدشان نبودى.
  51. و بيشتر مردم مؤمن نخواهند شد هرچند (بر ايمان آوردنشان) بسیار آرزو داشته باشی و حرص بورزی.
  52. و تو در برابر اين (تبليغت) هيچ مزدى از آنها درخواست نمى كنى اين (قرآن) جز وسيلۀ تذكّرى براى جهانيان نيست.
  53. و(برای هدایت مردم) چه بسيار نشانه های در آسمانها و زمين است كه بر آنها مى گذرند، در حالى كه از آنها روى برمى گردانند.
  54. و بيشترشان به خداوند ايمان نمى آورند مگر آنكه (براى او) شريك قرار مى دهند.
  55. پس مگر آنها در امان اند از اينكه عذابى فراگير از سوى خدا به آنها برسد، يا در حالى كه آگاهى ندارند ناگهان قيامت فرارسد؟
  56. بگو: اين راه من است كه من و هر كسی از من پيروى كند با بصيرت و بينايى به خدا دعوت مى كنيم. خدا منزّه است و من از مشركان نيستم.
  57. و ما نفرستاديم پيش از تو، جز مردانى از اهل آباديها كه به آنها وحى مى كرديم. آيا (مخالفان دعوت تو،) در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟! و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است. آيا فكر نمى كنيد؟!
  58. (ما هلاكت تكذيب كنندگان را به تأخير انداختيم،) تا زمانیکه پيامبران (از ايمان مردم) كاملا نااميد شدند و (مردم) گمان كردند كه به آنان دروغ گفته شده است، يارى ما براى آنها آمد؛ پس كسانى كه ما مى خواستيم نجات يافتند، ولى مجازات ما از گروه مجرمان بازگردانده نمى شود.
  59. بدون شک در سرگذشت اين پيامبران براى خردمندان عبرتى است. قرآن سخنى نيست كه آن را به دروغ ساخته باشند، بلكه تصديق كنندۀ كتاب هاى پيش از آن است و بيانگر هر چيزى است، و براى مردمى كه ايمان مى آورند مايۀ هدايت و رحمت است.

 

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها